آکاردئون

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست

برای جایِ خالی ات ،به احترام تمام زحماتت

آدما یه مخزنِ پر از حافظه ان. هزاران کتاب ننوشته شده ان.

هزاران گریه و لبخند دیده شده و نشده ان...وقتی سرم رو به عقب بر میگردونم و اون همه اتفاق رو میبینم_با وجودِ این که اون همه اتفاق خیلی بد تموم  شد !_ لبخند میزنم... برای همه ی اون اتفاق ها لبخند می زنم ... برای لبخند هایی که کنار اون آدمها تجربه کردم_علیرغم دروغ هایی که گفتند و دعواهایی که باهم کردند_خاطره ها چیزهای مهمین...

طیِ چند روز گذشته فهمیدم میتونم یه نفرو دوست داشته باشم و از دستش حسابی دلخور و ناراحت باشم ولی بازم بخوام به دوست داشتنش ، حمایت کردنش و باور کردنش ادامه بدم !!! کنار همون خشم و عصبانیتم.

فهمیدم میتونم به یک جا احساس تعلق داشته باشم ولی همزمان بخوام ترکش کنم و دیگه دوستش نداشته باشم!

پ.ن: میخوام دوباره یکشنبه های شعر رو شروع کنم و تازه میخوام اینجا کتاب معرفی کنم و فیلم و سریال و زبانمو هم شروع کنم به خوندن و هر هفته تعدادی لغت رو توی هشتگ "لندن" با شما به اشتراک بذارم:)))

۰ ۱

از اون زمان هاست که گم شدم.

خب میدونید من برای رفتارهام یه سری خطوط قرمز دارم.مدتیه حس می کنم دارم خارج از الگوهام رفتار می کنم. بخوام ساده تر توضیحش بدم " رفتار بچگانه" اسم خوبیه...بهرصورت ۶ ماه گذشته رو خیلی بد زندگی کردم. اصلا حواسم به خودم نبود. اصلا طبق برنامه ریزی پیش نرفت...ولی از این به بعد بیشتر باید حواسمو جمع کنم. صبحونه و غذای کافی بخورم...عینکمو عوض کنم به دندونم رسیدگی کنم...اون کلاسو برم...و خوب بشم...:(

پ.ن: این که حسِ یه شب بارونی توی آبان سال پیشو نوشتم خیلی عجیبه ولی شاید اگه نمی نوشتم هرگز اون شب رو به خاطر نمیاوردم...اما الان یادم میاد...این دلیلیه که باید بنویسم بیشتر و بیشتر و بیشتر!

۹ مرداد ۱۴۰۰

۰ ۰

شماره ی ۹.

همه چیز در همه. نیاز دارم که بنویسم...احساساتم رو ، گاهی واقعا حس می کنم این تنها راه ممکن برای آروم تر شدنمه.برای واضح شدنه...گاهی نیاز دارم برم تویِ غار تنهایی. همه چیز بهم ریخته. کلی کتاب و پادکست و فیلم ندیده و نخونده شده دارم. کلی خرید تلنبار شده. آدمهایی که بهشون زنگ نزدم...و باهاشون صحبت نکردم. مدتهاست که روابطم رو _منی که آنقدر به روابطم اهمیت می دادم و همچنان هم می دم_ رها کردم. یه عالمه پیام جواب داده نشده توی واتساپ دارم. یه عالمه آدم. دوباره دورم داره خلوت میشه. حرف مشترک زیادی با ادمهای آشنا ندارم. شاید "حوصله" شو ندارم.

اما دلم برای "وبلاگ " تنگ شده بود.🌿

راستی یه کتاب شعر گرفتم از یه شاعر که تا بحال اسمش رو نشنیده بودم حتما سر فرصت میام و راجبش صحبت می کنم باهاتون.

از شما چه خبر؟

۰ ۰

سبز !🌿

همه جا سبزه ! اردیبهشت قشنگترین ماهی بود که توی بهار دیدم. بارون و سبزی ، دوباره بارون و سبزی ! تجربه ی من از زمستونِ پارسال تجربه ی چندان خوشایندی نبود ! تجربه ش ، کنار اومدنِ با سختی بود. سخت بود و هر وقت درختهای لخت و هوای سرد و آفتاب رو می دیدم از زمستون بدم میومد. پس هنوزم دلم برای زمستون و خصوصا ! اسفند تنگ نشده.این روزا بیشتر روی مود فیلم دیدنم. حتی کمتر کتاب میخونم و پادکست گوش میدم که اصلا خوب نیست.

چند روز پیش مجله ی موفقیتو خریدم که خب به نظر من ! آخرین باری که خریدمش-که اردیبهشت سال ۹۸ بود به گمونم.-خیلی بیشتر دوستش داشتم تا الان

الان هنوز کامل نخوندمش اما صفحات اولش پر از کلمه ی "کنکور" بود.الانم دارم همون مطالب رو میخونم یه قسمتیش هم راجب کنکور در زندان و اینها صحبت شده بود که جالب بود به نظرم این مطلبش...! پادکستِ انسانِ کامل هم از آقای شکوری باید گوش بدم و دلم میخواد فیلم کره ای و فرندز ببینم...

برم که کلی کار دارم.

پ.ن۱: الان دیدم آخرین مطلب منتشر شده مال دیِ ۹۹ هست ! یعنی من الان نزدیک به ۴/۵ ماهه که اینجا چیزی ننوشتم؟! چرا متوجه نشدم؟! 

۰ ۰

طلایی.

سلام! فکر کنم از بس ننوشتم این جا خاک خورده.پس الان دارم با سرانگشت های خاکی مینویسم.

اگه میبینید تکه های این پست اصلا هیچ ربطی بهم ندارن بخاطر اینه که در روزهای مختلفی نوشته شدن.

انیمیشن "soul"رو دیدم، خوب بود به نظرم ... بیشتر از گرافیک و صحنه های شهر و شلوغی ِ شهر خیلی خوشم اومد ... قشنگ بودن.نگهش داشتم توی گوشیم تا برای تمرین زبان روی این فیلم کار کنم و هر دفعه ۱۰ دقیقه شو ببینم و اصطلاحات و کلماتشو بنویسم و اینها...حتی چند وقته که اگر آهنگ انگلیسی ای گوش میدم حتما متنش رو میخونم حین گوش دادن اینطوری باعث میشه بهتر یاد بگیرم و کلمات جدیدی رو یاد بگیرم.دیگه نگم که توی زبان خوندن چقدر اون دیکشنریِ تصویریِ عزیزم موجب انگیزه ام میشه!

یه برنامه ای چیدم برای کتاب و فیلم و پادکست! و حدس بزنید ؟ هیچوقت فکر نمیکردم که روزی از پادکست خوشم بیاد.خیلی از "و" استفاده میکنم توی متن هام!

چند روز پیش صدای آکاردئون رو شنیدم ، آنقدر قشنگ بود که سراپا گوش شدم برای شنیدنش...!قبلا هم گفتم اسم اینجا رو گذاشتم آکاردئون چون برای من حس اسفندی رو تلقی میکرد که نوازنده ای توی کوچه های بارون خورده آکاردئون میزد... اما الان آکاردئون برام صدای قشنگی رو وسط هیاهو تداعی میکنه! آنقدر قشنگ که دلت میخواد وسط هیاهو سرتو برگردونی و با دقت بهش گوش بدی.هیاهویی مثل :انگار که به شدت مشغول کاری هستی، حل کردن مسئله ای یا جمع کردن چیزی!اما یک لحظه اون صدا رو میشنوی و متوقف میشی و فقط گوش میکنی. مثل لحظه ای که میخوای همه ش رو داشته باشی نمیخوای حتی یک ثانیه اش رو هم از دست بدی. آکاردئون ، زیبایی ای وسط یک روز کاملا عادی.

چرا اسم پست رو گذاشتم "طلایی"؟چون اون روزی که خط اول این پست رو نوشتم طلایی برام باشکوه و قشنگ بود! الان هم هست.

موسیقی، معجزه ست. یه معجزه ی باور پذیر!

+از شما چه خبر؟

۰ ۱

هزار راه ِ نرفته

خب این روزها رو میگذرونم نه خیلی خوب و نه حتی خوب ! اما میگذرونم ...

منظورم از گذروندن روزهام اینه که استفاده ی خوبی ازشون نمیکنم و خب  روزهای خوشی هم نیستن !!! چند تا کتاب نیمه کاره دارم که بعد از کنکور باید بخونمشون.

جز از کل، سه شنبه ها با موری و دختری که رهایش کردی این کتابان...

پاستیل های بنفش و انجمن شاعران مرده هم کتابهایی هستن که دوست دارم بخونمشون! از اسم " انجمن شاعران مرده" خیلی خوشم میاد!:) همین دیگه ...

از شما چه خبر؟!

۰ ۰

یکشنبه های شعر

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

         که دراز است رهِ مقصد و من نوسفرم

"حافظ"

۰ ۱

این روزها!

ای وای:) کلی نوشتم و حذف شد! عیبی نداره از اول مینویسم:)))

اِهم اِهم،‌ داشتم میگفتم که امروز کتاب دینی ۹۷_۹۸ رو دانلود کردم که این کتاب نسبت به کتاب ما که ۹۶_۹۷ عه یه سری تغییرات داشته و سعی میکنم درس به درس تغییراتشو وارد کنم، باید یه برنامه درست و حسابی برای ریاضی و فیزیک و دروس عمومی بچینم ! احتمالا فردا این کار رو بکنم، روی مبحث قلب مسلط نیستم! و باید سعی کنم توی روز برای تست های اون هم یه جای خالی بذارم، امیدوارم تا آخر این هفته کتاب لقمه ی آرایه رو تموم کنم(تموم آرایه ها رو خوندم و فقط مونده تست های ترکیبی و کنکور ۹۶ و ۹۷ !) که تا آخر هفته اون ها رو میزنم و بعد میرم سراغ کتاب نشر الگو ، چون دیگه آرایه ها رو یاد گرفتم و فقط باید برم تست بزنم. باید برای آرایه ها و لغت و این ها یه سری برنامه بچینم چون کاملا بی نظم دارم جلو میرم راجب عمومیا و این برام خوب نیست!راستش این روزها خوب درس نمیخونم اما نسبت به خودِ قبلی ام بهترم! و این خوبه. باید سرعت بهتر شدنم رو از سرعتی به سانِ لاکپشت ارتقا بدم:)))و این که این روزها فکر میکنم چقدر چیز برای یاد گرفتن هست و چقدر کتاب ِ نخونده! ایشالا بعد کنکور کتاب های نخونده رو میخونم یا همین آخر های هر هفته !

+داشتم وبلاگ سولویگ رو میخوندم که به این پست استیو  اشاره کرده بود من هم رفتم خوندمش و خیلی خوشم اومد_هنوز نتونستم همه ش رو کامل بخونم اما ۹۰ درصدش رو خوندم و یه سری نکته های جدید از توش استخراج کردم که برام مفید بوده:)هیچی دیگه همین

آهان یکشنبه های شعرو امروز نتونستم بذارم اما شاید فردا بذارمش؛)

پ.ن۱: یکشنبه های شعر رو گذاشتم^_^

پ.ن۲: بچه ها چرا وقتی من روی تگ یکشنبه های شعر کلیک میکنم فقط مطلب اول رو میاره و این اخریه رو نمیاره؟! فهمیدم بچه هاD:

۰ ۲

یکشنبه های شعر

دی می شد و گفتم صنما ! عهد به جای آر

     گفتا غلطی خواجه ، در این عهد وفا نیست

 

   " حافظ

 

پ.ن: از این به بعد میخوام شعر هایی که دوست دارم رو در قالبِ یکشنبه های شعر منتشر کنم:)

۰ ۱

ازین حال و هوای آبانی میگم.

امروز ۲۴۴ ُمین روز از روزیه که این وبلاگ رو ساختم ! ینی چند روز دیگه مونده تا اولین سال داشتن ِ وبلاگم؟ بیخیالش! چون من که تووش نمینویسم. راستش فضای وبلاگم خیلی خیلی غمگین بود و این رو دوست نداشتم تازه پست های قبلی رو هم دوست نداشتم و طی یک تصمیم زدم همه رو حذف کردم ! الان آسوده خاطر ترم. این که همتون اینجایید و مینویسید تووی این کرونا و قرنطینه و این ها احساسِ یک جامعه ی کوچولو رو بهم میده و ازین بابت بسی خرسندم ! هر چند من که زیاد نمینویسم و این طرفها آفتابی نمیشم!😐ولی خب...خوندنتون خودش یه حس خوبی داره.یه چالش وبلاگی راه افتاده و آه بچه ها نمیدونید چقدر دلم میخواست که کنکوری نبودم و هر روز اینجا پست میگذاشتم و با هیجان از اتفاقات دور و برم ! حتی افتادن یه برگ پاییزی صحبت میکردم [بخونید پر حرفی میکردم.] و آه بچه ها نمیدونید چقدر دلم میخواست من هم توو اون چالش شرکت کنم ! ولی متاسفانه یک پشت کنکوری هستم ! حالا این ها رو ولش کنید ، دیروز یه دفتر برداشتم و بزرگ توش نوشتم آبان و  هم برنامه ریزی کردم ! ولی نمیدونم چرا اون کلمه "آبان" اون وسط داره میدرخشه؟:) و چرا هر وقت نگاهش میکنم حسِ خوبی میگیرم؟

+شما میدونید چرا این پست انقدر صمیمی وار شد؟:) من نمیدونم فکر میکنم چون احساسِ صمیمیتم در این فضا بیشتر شده!

+از اون جایی که ممکنه یکهو این پست رو هم حذف کنم پس لطفا در هنگام حذفش غافلگیر نشید با تشکر^_^ [۱۳۹۹/۸/۱]

+[۱۳۹۹/۸/۳]وقتی وبلاگ هاتونو باز میکنم و تازه با وبلاگ هاتون آشنا می شم سریع میرم قسمت" درباره ی من " رو میخونم خیلی هیجان انگیزه:)))، از اون جایی که هنوز نمیخوام این پست رو منتشر کنم و ممکنه هی بیام اینجا و بهش اضافه کنم یکهو ممکنه با یه پست بسیاار بلند بالا مواجه بشید که یادداشت های هر روزه امه😁

+[۱۳۹۹/۸/۴] چند روز پیش وقتی همه ی اهالیِ خونه بیرون از خونه کار داشتن و فقط من خونه بودم خونه ترکیده بود از بی نظمی و نامرتبی. بلند شدم همه ی خونه رو تمیز کردم و جارو کردم ! بعد نشستم جلوی تلویزیون و برنامه ی کتاب باز! یه آب جوش ریختم تووی لیوان و دو تا شکلات ۸۴ درصد تلخ و مقادیری شکر قاطی کردم و همراهِ خرما ها خوردم ! راستش ترکیب اون خونه ی تمیز و بوی شکلات و برنامه ی کتاب باز رو شدیدا دوست داشتم . دیروز عصر هم کتاب باز دیدم و تصمیم گرفتم حتما اشعار اخوان ثالث رو بخرم و بخونم. میدونید؟ من عاشق شعر خوان هشتمِ اخوان هستم !

+چه خبر بچه ها؟

 

۰ ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان